ParsX.com
پذیرش پروژه از دانشجویی ... تا سازمانی 09376225339
 
   ProfileProfile   Log in to check your private messagesLog in to check your private messages  |  FAQFAQ   SearchSearch   MemberlistMemberlist   UsergroupsUsergroups Log inLog in   RegisterRegister 

بگو نه!!!!!!!!

 
Post new topic   Reply to topic    ParsX.com Forum Index -> اخبار و مباحث عمومي
View previous topic :: View next topic  
Author Message
negin
بابا اينكاره


Joined: 14 May 2006
Posts: 195
Location: TEHRAN

PostPosted: Sat Aug 25, 2007 10:34 pm    Post subject: بگو نه!!!!!!!! Reply with quote

آن جا كه صلاح است بگوييد «نه»



باربارا.ك.بت ترجمه: لادن خضرى

آنجلا خيلى كه بچه بود
مثلاً دو يا سه ساله
پدرش و مادرش يادش دادند
كه هيچ وقت نگويد «نه»
يادش دادند
هر چه مى گويند، بگويد: «چشم!»
و وقتى چشم نمى گفت
تنبيهش مى كردند
و به اتاق خواب
تبعيدش مى كردند
و آنجلا اين جورى بزرگ شد
يك بچه حرف گوش كن تمام عيار
كه هيچ وقت عصبانى نمى شد
و هيچ وقت خل و چل بازى درنمى آورد
و هميشه خدا، عاقل بود
و هميشه در همه چيز خود
ديگران را شريك مى كرد
و به همه چيز ديگران
اهميت مى داد
و هيچ وقت اعتراض نمى كرد
و هيچ وقت با كسى دعوا نمى كرد
و بدون اين كه فكر كند پدر و مادرش چه مى گويند
هميشه حق را به آنها مى داد
***
آنجلا، فرشته كوچك
در مدرسه هم دختر خيلى خوبى بود
و از همه قوانين و مقررات پيروى مى كرد
و همه معلم ها مى گفتند
به به! چه بچه با تربيت و آرام و خوبى!
اما هيچ وقت هيچ كس
به خودش زحمت نداد كه بداند
در دل آنجلا چه مى گذرد
آنجلا دوستان فراوان داشت
كه او را به خاطر لبخندش دوست داشتند
و مى دانستند
آنجلا كسى است
كه برايشان «هر كارى» مى كند
و حتى وقتى سرما خورده
و سخت بيمار است
كافى است صدايش بزنند
چون بلد نيست «نه» بگويد
حتماً مى آيد!
***
و آنجلا چشم باز كرد و ديد
كه سى وسه ساله شده است
زن يك وكيل شد
وقتى پدر و مادرش گفتند كه همين خوب است
نتوانست «نه» بگويد
و حالا او براى خودش
خانه اى داشت و خانواده اى
يك خانه خوب در حومه شهر
و يك دختر كوچك چهار ساله
و يك پسر كوچك نه ساله
ولى يك شب سرد
نزديك عيد كريسمس
وقتى همه خانواده خواب بودند
ناگهان افكار عجيبى در سرش چرخ خوردند
نمى دانست چرا
نمى دانست چطور
ولى يك مرتبه حس كرد دوست دارد
زندگيش تمام شود!
و اين طور بود كه از خالق خود خواست
كه او را از دنيا ببرد
اما ناگهان از اعماق وجودش
صدايى مهربان گفت: «نه!»
از آن لحظه بود كه آنجلا فهميد
زندگيش با يك كلمه تغيير مى كند
و همه كسانى كه او را مى شناختند
شاخ درآوردند وقتى شنيدند كه مى گفت:
«نه نمى خواهم»
«نه موافق نيستم»
«نه به صلاحم نيست»
«نه وقت ندارم»
«نه خسته ام»
«نه ترجيح مى دهم اين كار را نكنم»
معلوم است كه افراد خانواده از خودشان پرسيدند يعنى چه؟
و دوستانش به خود گفتند:
به چه حقى؟
ولى آنجلا تصميم گرفته بود آدم باشد
نه يك عروسك سخنگو!
او از خداوند اجازه گرفته بود
كه هر وقت صلاح بود
بگويد «نه!»
حالا امروز آنجلا
اول يك انسان است
و بعد همسر
و بعد مادر
و بعد دوست
حالا ديگر مى داند
كه جز به خداوند نبايد بگويد «بله»
حالا او براى خودش هم
صاحب زندگى شده است
استعداد و آرزويى دارد
احساسات و نيازها و اهدافى دارد
در بانك براى خودش پس اندازى دارد
در انتخابات رأى مى دهد
و به پسر و دخترش ياد مى دهد
كه «فقط» وقتى با هم موافق هستيم
بگوييم «بله»
اما «نه گفتن» هم
انسان را بزرگ مى كند
و جلوى اشتباهاتش را مى گيرد
او يادشان داده
كه هميشه دوستشان دارد
حتى اگر به او
«نه» بگويند
Back to top
vahid
بي تو هرگز


Joined: 26 Nov 2004
Posts: 3067
Location: Tehran

PostPosted: Sun Aug 26, 2007 6:16 pm    Post subject: Reply with quote

چرا آنجلا ، يه آرش داريم هنوز ياد نگرفته ...
Back to top
Display posts from previous:   
Post new topic   Reply to topic    ParsX.com Forum Index -> اخبار و مباحث عمومي All times are GMT + 3.5 Hours
Page 1 of 1

 
Jump to:  
You cannot post new topics in this forum
You cannot reply to topics in this forum
You cannot edit your posts in this forum
You cannot delete your posts in this forum
You cannot vote in polls in this forum