Posted: Sat Aug 25, 2007 10:34 pm Post subject: بگو نه!!!!!!!!
آن جا كه صلاح است بگوييد «نه»
باربارا.ك.بت ترجمه: لادن خضرى
آنجلا خيلى كه بچه بود
مثلاً دو يا سه ساله
پدرش و مادرش يادش دادند
كه هيچ وقت نگويد «نه»
يادش دادند
هر چه مى گويند، بگويد: «چشم!»
و وقتى چشم نمى گفت
تنبيهش مى كردند
و به اتاق خواب
تبعيدش مى كردند
و آنجلا اين جورى بزرگ شد
يك بچه حرف گوش كن تمام عيار
كه هيچ وقت عصبانى نمى شد
و هيچ وقت خل و چل بازى درنمى آورد
و هميشه خدا، عاقل بود
و هميشه در همه چيز خود
ديگران را شريك مى كرد
و به همه چيز ديگران
اهميت مى داد
و هيچ وقت اعتراض نمى كرد
و هيچ وقت با كسى دعوا نمى كرد
و بدون اين كه فكر كند پدر و مادرش چه مى گويند
هميشه حق را به آنها مى داد
***
آنجلا، فرشته كوچك
در مدرسه هم دختر خيلى خوبى بود
و از همه قوانين و مقررات پيروى مى كرد
و همه معلم ها مى گفتند
به به! چه بچه با تربيت و آرام و خوبى!
اما هيچ وقت هيچ كس
به خودش زحمت نداد كه بداند
در دل آنجلا چه مى گذرد
آنجلا دوستان فراوان داشت
كه او را به خاطر لبخندش دوست داشتند
و مى دانستند
آنجلا كسى است
كه برايشان «هر كارى» مى كند
و حتى وقتى سرما خورده
و سخت بيمار است
كافى است صدايش بزنند
چون بلد نيست «نه» بگويد
حتماً مى آيد!
***
و آنجلا چشم باز كرد و ديد
كه سى وسه ساله شده است
زن يك وكيل شد
وقتى پدر و مادرش گفتند كه همين خوب است
نتوانست «نه» بگويد
و حالا او براى خودش
خانه اى داشت و خانواده اى
يك خانه خوب در حومه شهر
و يك دختر كوچك چهار ساله
و يك پسر كوچك نه ساله
ولى يك شب سرد
نزديك عيد كريسمس
وقتى همه خانواده خواب بودند
ناگهان افكار عجيبى در سرش چرخ خوردند
نمى دانست چرا
نمى دانست چطور
ولى يك مرتبه حس كرد دوست دارد
زندگيش تمام شود!
و اين طور بود كه از خالق خود خواست
كه او را از دنيا ببرد
اما ناگهان از اعماق وجودش
صدايى مهربان گفت: «نه!»
از آن لحظه بود كه آنجلا فهميد
زندگيش با يك كلمه تغيير مى كند
و همه كسانى كه او را مى شناختند
شاخ درآوردند وقتى شنيدند كه مى گفت:
«نه نمى خواهم»
«نه موافق نيستم»
«نه به صلاحم نيست»
«نه وقت ندارم»
«نه خسته ام»
«نه ترجيح مى دهم اين كار را نكنم»
معلوم است كه افراد خانواده از خودشان پرسيدند يعنى چه؟
و دوستانش به خود گفتند:
به چه حقى؟
ولى آنجلا تصميم گرفته بود آدم باشد
نه يك عروسك سخنگو!
او از خداوند اجازه گرفته بود
كه هر وقت صلاح بود
بگويد «نه!»
حالا امروز آنجلا
اول يك انسان است
و بعد همسر
و بعد مادر
و بعد دوست
حالا ديگر مى داند
كه جز به خداوند نبايد بگويد «بله»
حالا او براى خودش هم
صاحب زندگى شده است
استعداد و آرزويى دارد
احساسات و نيازها و اهدافى دارد
در بانك براى خودش پس اندازى دارد
در انتخابات رأى مى دهد
و به پسر و دخترش ياد مى دهد
كه «فقط» وقتى با هم موافق هستيم
بگوييم «بله»
اما «نه گفتن» هم
انسان را بزرگ مى كند
و جلوى اشتباهاتش را مى گيرد
او يادشان داده
كه هميشه دوستشان دارد
حتى اگر به او
«نه» بگويند
You cannot post new topics in this forum You cannot reply to topics in this forum You cannot edit your posts in this forum You cannot delete your posts in this forum You cannot vote in polls in this forum