Posted: Tue Mar 29, 2005 10:23 am Post subject: شاعر این شعر کیست؟
لطفا اگر کسی شاعر این شعر رو می دونه به ما هم بگه
خیلی دوسش دارم...
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجهء گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچهء آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهائیم روئید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان و چشم هایم هست رؤیایی
و من تنها برای دادن زیبایی آن چشم، تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بودآخرین حرفت؟ و بعد از این عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب و ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی، نمی دانم چرا، شاید خطا کردم!
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی! نمی دانم کجا، تا کی، برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتنت آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد که من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت انگار دریاچه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفتهء چشمان زیبای توأم...
"برگرد"
گناهت را نمي بخشم
نگاهت را نمي خواهم
لبانت را نمي بوسم
گل مسموم عشقت را نمي بويم
دگر افسانه عشق تو را با كس نمي گويم
دگر جادوي چشمانت به جانم بي اثر باشد
دگر آغوش گرمت بهر من مگشاي
كه اين مجنون سرگردان، ز عشقت بي خبر باشد
مرا عشق دگر باشد
زماني گر تو محبوب من بي خانمان بودي
كنون ياري دگر محبوب تر باشد
زماني گر تو هم آرام جان بودي
كنون آرام جانم ديگري باشد،
چه شبها، بي تو در درياي غمها غوطه ور گشتم
چه شبها با خيالت از دو عالم بي خبر گشتم
بدنبال تو، من آواره بر هر كوي و در گشتم
به اميد وفايت هر زمان آشفته تر گشتم
نگاه گاه گاه تو قرار از من ربود آخر
ولي افسوس عهدم را شكستي بي وفا!
اما چه زود، آخر ... !
تو جانم را به سوز و ساز غمها آشنا كردي
تو اول بار آغوش محبت بهر اين بيچاره واكردي
به طوفان بلا خود را رها كردي
نگاهت رنگ عشق و مهرباني داشت
دريغ از آن همه افسانه هاي تو
دريغ از آن همه شوقي كه افكندم به پاي تو
شكستي عهد عشق آسماني را
گل بي بوي عشقت را به دست ديگري دادي
كه او نيز همچو من
شود بيمار عشق تو
ندانستي كه هرگز عاشقي چون من نخواهي داشت
ندانستي كه هرگز ديگري چون من برايت سر نخواهد داد
اگر يار جديدت سيم و زر دارد
اگر ديبا
اگر الماس و ياقوت و گهر دارد
اگر او زيور از من بيشتر دارد
بدان!
الماس شوق من
بدان!
ياقوت اشك من
بدان!
رخسار زرد من
بسي از گنج هايش قيمتي ارزنده تر دارد
تو گر عشق مرا
اين سان به باد نيستي دادي
تو گر ويرانه كردي آشيانم را
تو گر نشنيدي آواي فغانم را
تو گر دادي به طوفان جسم و جانم را
بدان!
من هم دگر در آرزوي بوسه اي
جان نمي بخشم
نگاهت را نمي جويم
لبانت را نمي بوسم
دگر افسانه عشق تو را با كس نمي گويم
اگر عمري وفا كردم
پشيمانم
دلم را گر به عشقت آشنا كردم
پشيمانم
تو را ديگر رها كردم
پشيمانم
پشيمانم ...........!!!!!!!!!!!!!!!!!
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم وپرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت :
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي مابين اشك و حسرت و ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا ؟ شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
You cannot post new topics in this forum You cannot reply to topics in this forum You cannot edit your posts in this forum You cannot delete your posts in this forum You cannot vote in polls in this forum