ParsX.com

vahid · Posted: Sun Jul 24, 2005 6:40 am Post subject:

ننه مصطفي به عباس ميگه برو ابليمو بخر .
عباس يه شيشه بر ميداره و به امير ميگه توبرو بخر .
امير كه شلوار لي پاش بوده شيشه رو از عباس ميگيره و ميره سمت مغازه .
مغازه اونطرف رودخونه بوده . هيچ راهي هم براي رفتن به اونطرف رودخونه نبوده . امير چه بكنه ؟

Amir · Posted: Sun Jul 24, 2005 9:12 am Post subject:

Amir · Posted: Sun Jul 24, 2005 9:14 am Post subject:

vahid · Posted: Sun Jul 24, 2005 11:25 am Post subject:

Amir · Posted: Sun Jul 24, 2005 3:14 pm Post subject:

vahid · Posted: Sun Jul 24, 2005 9:29 pm Post subject:

نظر ديگه اي نبود ؟!!! Laughing

matrix · دوست آشناي سايت Joined: 03 Dec 2004 Posts: 94

arash · Posted: Mon Jul 25, 2005 5:03 am Post subject:

لابد رودخانه آب نداشته .
معمای من چی شد .

vahid · Posted: Mon Jul 25, 2005 6:22 am Post subject:

vahid · Posted: Mon Jul 25, 2005 6:24 am Post subject:

matrix · دوست آشناي سايت Joined: 03 Dec 2004 Posts: 94

Amir · Posted: Mon Jul 25, 2005 9:10 am Post subject:

Amir · Posted: Mon Jul 25, 2005 9:14 am Post subject:

معمای قدیمی و تقریبا تکراری ولی جالب!

يك نفر گير قبيله آدمخوارها ميفته . رييس قبيله 2 دروازه رو نشونش ميده، يكي آزادي و ديگري اعدام (با اون جك معروف اشتباه نكنين!) هر دروازه يك نگهبان داره. يكي از نگهبانها هر سوالي كه ازش پرسيده بشه دروغ جواب ميده و ديگري راستگو هست و جواب هر سوالي رو درست ميگه.
معلوم نيست كدوم دروازه به آزادي يا مرگ منجر ميشه و اينكه كدوم نگهبان دروغگو و كدوميكي راستگو هست هم نامعلومه (بديهيه وگرنه معما نميشد). زنداني فقط حق پرسيدن يك سوال داره (كلا يك سوال نه از هر نگهبان يك سوال).
حالا بگيد اون سوال چي بايد باشه كه با توجه به جوابش بتونه دروازه آزادي رو پيدا كنه؟

Amir · Posted: Wed Jul 27, 2005 8:01 am Post subject:

خبري نشد!؟